به گزارش گروه اقتصادی «خبرگزاری دانشجو»، وقتی مریضی داریم که به ماهی ۲ میلیون تومان دارو و درمان نیاز دارد، با حقوق ۲ میلیون و ۳۰۰ هزار تومان در ماه هم فقیریم! یعنی هزینههای مریض را که کنار میگذاریم، با باقیمانده نمیشود «حداقلها» را تأمین کرد. در چنین حالتی، سبد مصرفی خانواده گرچه «هویتبخش» نیست و نمیتوانیم صورتمان را سرخ نگهداریم؛ اما دیگر حتی «استمراربخش» هم نیست! یعنی بهزودی دچار کمبودهایی میشویم که بعضی جسم را مستهلک میکنند و بعضی روان را. برخی زود اثر میگذارند برخی بهمرور. خلاصه دیر یا زود، فقر ضربه خودش را به ما خواهد زد.
پیش بهسوی جامعهی اَتُمیزه!
هنوز بعضیمان زمانهای را یادمان هست که «جمعیتی» زندگی میکردیم. یک «بزرگِ خاندان» بود و یک خانهی بزرگ! در وسط یک حیاط بود و دورتادور اتاقهای کوچک و بزرگ. پسرها که داماد میشدند زنهایشان را به اتاقهای دور همان حیاط میآوردند. فلان عروسِ خانواده اگر مشکلی داشت، عروسِ دیگرِ خاندان دوتا اتاق آنطرف تر مثل یک دوست آماده کمک بود. باهم میپختند، باهم بچه بزرگ میکردند، دعوا و جاروجنجالشان هم بین خودشان بود اما یک واحد ۳۰-۴۰ نفرهی تقریباً آسیبناپذیر اجتماعی بودند که میتوانست ستونهای ضربه دیده خود را با توانهای داخلیاش کاملاً ترمیم کند. میتوانست طعم تلخیها را در میان طعمهای متنوع و هرگاهیِ خود فراموش کند. میتوانست سختیها را همدلانه بگذراند.
مردان عموماً همکار بودند. بعضی از این خانههای بزرگ حتی موفق میشدند کارگاههای کوچکی داشته باشند که از رهگذر آن رزق کفاف برای خاندان تأمین شود. در آن زمانه اگر بزرگِ خاندان عاقل بود میتوانست نیروهای خانوادهی بزرگ خود را همسو کند و توانِ خودترمیمی و توسعهی این بنگاهِ خداداد را روزبهروز افزایش دهد. حتی بخشی از طبقه خردهبورژوا را درواقع همین خانوادههای بزرگ شکل دادند. خاندانهایی که دستکم در یک مقطع از تاریخِ خود موفق شدند «باهم برای یک هدف مشخص» کار و زندگی کنند و بدین ترتیب، همگی از «فروش نیروی کار» یا همان کارگری بینیاز بمانند. اقوامی که بهقولمعروف آقای خودشان بودند و بین آنها و روزیِ مقدرشان واسطهای جز خدای متعال نبود.
البته چون ما آرامآرام دچار رشد فکری میشدیم![۱]، آن زمانها هم سپری میشدند و خانوادهها و خانههای بزرگ، اندکاندک جای خودشان را به خانهها و خانوادههای کوچک و هستهای میدادند. برای خیلیها اولویت شده بود که ازلحاظ اقتصادی مستقل و انفرادی رفتار کنند. بعدترها این تمایل روشنفکرانه! حتی به استقلال همسران از همدیگر هم کشیده شد و بعضی زن و شوهرها علاقه پیدا کردند که به لحاظ مالی هم به یکدیگر وابسته نباشند. اما کاش همهچیز به همینجا ختم میشد. در بازار کسبوکار هم اتفاقات مهمی رخ داده بود.
پیش بهسوی آزادی اقتصادی!
گرچه در جوامع مختلف در زمانهای گوناگون اتفاق افتاد اما اصل ماجرا تقریباً یکسان بود: نظام اربابورعیتی سقوط کرد! سقوطی که از خیلی زاویهها تأیید میشد. همه دوست داشتند اربابهایی که بر جان و مال و حتی ناموس رعایا مسلط میشدند و مقدرات به دستشان میافتاد و عموماً هم ظالم بودند به تاریخ بپیوندند و زمین و ابزار تولید و نیروی کار و انواع سرمایه بتوانند کاملاً شخصی شوند. کسی رعیت و کارگر و دهقانِ فردِ خاصی نباشد و همه «آزادانه» بتوانند هر جا میخواهند زندگی کنند؛ برای هرکس میخواهند کار کنند؛ و هر سرمایهای را میخواهند مالک شوند.
طبعاً این اتفاق هم اتفاقی نبود که کسی بتواند از آن جلوگیری کند. اغلب آن را میخواستند. ولی مثل همهی خواستنیها، این اتفاق هم افزونیهایی به بار آورد و کاستیهایی! به تعبیر فرخزاد، «باید از چیزی کاست تا به چیزی افزود!» انسانها «آزادی و شرافت» را به داشتههای خود افزودند و «حداقلِ پشتوپناه اقتصادی» را کاستند!
کارگر تا دیروز اربابی داشت و صرفاً برای او کار میکرد و همهچیزش به او وابسته بود؛ اما اگر در اولیههای زندگیاش دچار گرفتاری میشد ارباب ضرر میکرد! او اگر میخواست از کارگر و خانوادهاش کار بیشتر و بهتری بکشد مجبور بود حداقلی از مسکن و سلامت و بهداشت و تغذیه را برایشان فراهم کند تا نیروی کارش مستهلک نشود و ضرر نکند. ارباب در حقیقت کارفرمایی بود که فقط نمیتوانست به «کار کشیدن از پیمانکار» فکر کند بلکه سلامت روح و جسم پیمانکار هم باید برای او مسئله میبود. آسیب دیدن نیروی کار به او هم ضرر میزد. اگر رعیت (نیروی کار) خطا میکرد، حکومت ارباب (کارفرما) را مسئول میدانست. پس او ضمناً مجبور بود برای آموزشِ حداقلیِ و کنترل کارگرانش هم برنامهریزی داشته باشد والا هزینه ایجاد میشد. و در پیچوخم همین مسیرها هم بود که آزار دادنها و تنبیه کردنهای آنچنانی و کار کشیدنهای غیرانسانی هم رواج داشت و در خاطرها ثبت میشد. شیوههای نادرست تربیتی و آموزشی و سلطه یابی که میدان بروز پیدا میکردند و حتی برخی صفحات خونین تاریخ را رقم میزدند. بههرحال واقعیت این بود که خود اربابها (کارفرماها) هم هیچوقت آموزش درستی ندیده بودند!
اما دنیا بهمرور از این نظر هم آزاد شد. کمکم نه نیروی کار محدود به یک سرزمین یا یک کارفرمای خاص بود، نه کارفرما هیچ مسئولیتی در قبال زندگی نیروی کار داشت. کارگران و کارمندان حالا دیگر آزاد شده بودند! فوج فوج کارگر و کارمند بود که جلوی دفاترِ دارندگانِ خطوط تولید صف میکشید و کارفرماها (اربابان جدید!) بودند که شرایط تعیین میکردند و آزمون استخدامی! میگرفتند.
ثمره ازدواج آزادی اقتصادی و اتمیزه شدگیِ جامعه!
با این دو تحول عمده در خانواده و بازار که در یک بستر چندصد ساله اتفاق افتاد، حالا هر نیروی کاری میدانست که خودش است و خودش. نه خاندانی هست که هنگام گرفتاری به وجود آن پشتگرم باشد، نه اربابی هست که از تأمین حداقلهای زندگی او منفعتی داشته باشد. حالا طبق یک قرار اجتماعی بزرگ در سراسر دنیا، «حدودِ نیاز انسان را حدودِ درآمدهای او تعیین میکند و بس!!!»
خیلی زود دارندگان سرمایه و ثروت با اصحاب قدرت و قانون به تفاهمات بنیادین رسیدند و سیاستهای اقتصاد بازار آزاد هم به کمک فرایندِ «کماهمیت شدن نیروی کار» آمد. برای کمپانیهایی که وارد رقابتهای جانکاه نوین شده بودند هیچچیز مهمتر از «کاهش هزینههای تولید» نبود و برای کاهش هزینههای تولید چه راهی آسانتر از سرکوب دستمزدها؟!
کارفرماها وقتی میدیدند که در کُنج دیگری از دنیا کارگران با دستمزد کمتری حاضر به کارند، به سهولت خطوط تولید خود را به آن مناطق منتقل میکردند! یعنی کارفرمایان (اربابان) جدید دیگر حتی نسبت به اشتغالزایی در مملکت خودشان هم احساس مسئولیت نمیکردند. آنها در نظام جدید بازار تنها نسبت به یکچیز حس مسئولیت داشتند: «رقابت با رقبایی که با یک غفلت کوچک نابودت میکردند!»
دارندگان انواع سرمایه و ابزار تولید ضمناً از ارتباطات خودشان با اهالی قدرت و قانون هم به شکل سامانمند استفاده کردند و بعضی جاها با مقررات زدایی، بعضی جاها با وضع مقررات «حداقل دستمزد» و درواقع اجازهی قانونی به کارفرماها برای «کم حقوق دادن!»، و خلاصه با انواع اعمالنفوذها سعی کردند نظام جدید بازار را تثبیت و تقویت کنند. طبقه مزدبگیر هم البته همانطور که روشن بود نمیتوانست نفوذ چندانی در این مناسبات داشته باشد.
فقر جدید: بیپناهیِ نهادینه!
اینها شد که بهمرور «فقر» که همیشه به شکلی وجود داشت جای خود را به «بیپناهی» داد. کمکم در همه جوامع میشد طبقاتی را سراغ گرفت که درد جدیدشان نهفقط فقر و تنگدستی که «بیپناهی و هراس از آینده» است. طبقاتی که انگار به انواع کمبودها عادت کردهاند اما هنوز نمیتوانند با رنجِ کُشندهی بیپناهی کنار بیایند. تصور اینکه اگر فردی از آنها مریض شود، اگر احتیاج به پرداخت دیه پیش بیاید، اگر هزینههای عروسی و عزا وسط کشیده شود، تصور این مقولات برای طبقه رنجبر بسیار دشوار شده بود. از میان رفتن متکای خانوادگی و پناهگاه شغلی گرچه استقلال و آزادی فردی را به بار آورده بود اما به یک فقر جدید هم انجامیده بود. فقری که دیگر تعریف آن «کافی نبودن درآمد برای رفع نیاز» نبود بلکه «نهادینه» شده بود و خودش میتوانست مفاهیم دیگر را تعریف کند: «نیاز مشروع هرکس محدود به میزان درآمدش است!» فقرای جدید میدیدند که حتی وقتی دچار سوءتغذیه هستند هم چارهای ندارند جز رفع مشکل از طریق درآمدهایشان! چرا؟ چون دیگر خودشان به کالا تبدیلشدهاند و برای هیچکس «اهمیتِ دیگری» ندارند!
کسی دقیقاً نمیدانست این نظم جدید چه زمانی به وجود آمده اما همگان حکمفرمایی آن را حس میکردند. فقر جدید در ناحیه «پشتوپناه» بود. آنجا که «وضعیت درآمد» به تنها شکلدهندهی «هِرَم نیاز» بدل میشد. درآمدی که حالا کاملاً به رفتار نظام سرمایه وابسته بود و هیچکس حقی خارج از حوزه درآمدهایش نداشت. بهسادگی اگر در مقابل یک رستوران کسی از گرسنگی میمرد اتفاق ناعادلانهای رخ نداده بود چون «بهرهمندی از حداقل خوراک برای زنده ماندن» دیگر از مجموعه نیازهای «انسان» نبود بلکه از نیازهای «انسانِ دارای درآمد» بود!
البته برخی مکاتب هیچگاه این وضعیت را به رسمیت نشناختند. ازجمله اسلامِ عزیز از ۱۴ قرن پیش در اموال و داراییهای مؤمنین «حقی معلوم»[۳] را برای سائلان و محرومان و درراهماندگان و مسکینان و تهیدستان تعیین کرده بود. اما برخی اندیشمندان جدید هم بر این باور بودند که هرگونه حمایت نظاممند از طبقه ضعیف به ضرر اقتصاد و حتی خود آنها تمام میشود و از همین رهگذر هم بعضیها به ضرورت «حذف طبقه ضعیف» رسیدند! استدلال هم خیلی ساده بود: طبقه ضعیف ذاتاً قانع است و جاهطلبی ندارد؛ پس هرقدر از او حمایت شود، همانقدر کمتر کار میکند!
درباره زمینهها، چیستی و تبعات فقر گفتنیها خیلی زیاد است. مثلاً اینجا به برخی زمینههای اقتصادی و اجتماعی اشاره مختصری شد اما از زمینههای فردی حرفی به میان نیامد. اینکه سبک زندگی افراد چه تأثیری بر فقیر شدن یا فقیر ماندن خودشان یا دیگران دارد؟ و یا الگوی مصرف چه اثری بر میزان فقر در جامعه میگذارد؟...
منبع:فرهنگ نیوز